میدانی رفیق
میدانی حس چه کسی را دارم؟!
حس ب.ز. ی جان!
میترسم بیایم،نتوانم بروم...یعنی نگذارید که بروم...یعنی متهمم کنید به ماندن،یعنی خط به خط پستهای نوشته و ننوشته ام را مصادره کنید،یعنی بنشینید و سر هر محفلی از من بگویید،با ان مانتوی آبیم!
بعد من بیایم و بگویم که خب آره!باشه اینم قبول دارم اینم من نوشتم، ولی من همون فلانی بودم ها...
بعد شما بگویید گذشته ها... هه... گذشت دیگر...روزگار ناخوشیمان تمام شد!حالا هفت خط *شده ایم و تو باید به جرم امدنت زنجیر شوی(اصلن کجا بودی عزیز دل،کجا بودی خوشگل خوش اندام که دلمان برایت سخت تنگ است)، ما می اییم ملاقاتی،زیپ دهانمان را میکشیم که مبادا حقی ناحق شود.برایت وکیل میگیریم اصلن...از آن وکیل های خوب!چه میدانم برایم انقدر دادگاه میگذارید من حاضر میشوم و شما حاضر نمیشوید(چقدر این جمله درد دارد!)...برایم ای حکم صادر کنید و آی اجرا کنید...
برایم....
برایم سیب بچینید...که میخواهم مرا بیرون کنند از هر چه میدانی....
*قبلن با یکی دو جرعه مست میشدیم اما فالمجلس هفت خط را میرویم بالا ککمان هم نمیگزد...
+باز خوب است بلاگفا نبودم...به سیم آخر میزدم اینبار...
- ۲ نظر
- ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۰:۳۱