میرسد قاصدکی...

تاس طوسی سابق!

میرسد قاصدکی...

تاس طوسی سابق!

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

تقریبن یه هفته پیش بود یه تور گذاشتیم، برای اینکه اهیجان راه بندازم نوشتم تخم اومدنشو داری! نمیدونم چرا انقدر همه بد و بیراه که تو دختری و از تو بعیده این حرف و کلی جانماز آب کشیدن! حالا من میشناسمشون و میدونم که فحش تو کلام عامیانشون رایجه...فقط برا من بده...بعدم انقدر عادیه این جمله که اصن دیگه معنی بدی نداره....از اون طرف کلی گفتن میایم و میایم و حقیقتن نه جراتشو داشتن نه حالشو...همشون هی میگن بیا بریم بیرون بیا بریم یه چرخی بزنیم.بیا بریم ببینیمت،بیا بریم کافه بیا خونمون...همش به کاری کلاس میذاری و الخ...دختر و پسرم نداره ها....وقتی که دیگه همه شرایط رو جور کردی و میشه همه با هم بریم و دسته جمعی و خوش بگذرونیم چرا که نه!خب نیمدن!

بعضی وقتا سفر تنهایی هم نیازه!و آی که چقدر جاشون خالی بود و این روزا انقدر قوی و مستقل و بهتره بگم سر خودم که دیگه بود و نبود خیلیا برام مهم نیست! انقدر با آدم ترسو دمپر شده بودم و حالیم نبود که دیگه جرات خیلی کارا و حرفا رو نداشتم...

نمیفهممشون از اینکه انقدر خودشون و میگیرن و بزرگ تصور میکنن و ریسک یه سری لذتا رو نمیپذیرن...از یه سری حرف و حاشیه نمیکشن بیرون و همونجوری میرن جلو...درسته برا منم هنوز یه حد و حدودی هست ولی پاش بیفته برا حال خوب خودم همه کاری میکنم!

گوشیم افتاد تو اب و این گوشیم رو هم اومدم فلش کنم دیدم ریستارت نمیشه ریبوت کردم و حالا بالا نمیاد! سیم کارت اون یکی رو هم هنوز ندادم کوچیک کنن و پا در هوا تو ایمیل و جیمیل دنبال کد میگردم!و این شده که الان اینجام!

دارم تدارک یه تور دیگه رو هم میبینم ولی جالب اینجاس که همشون از ترس بقیه اس که نمیان که براشون حرفی درست نشه! خو لعنتی تو خوب باش کاری به کسی نداره...دیگه کرم از خودتونه من چیکار کنم!منم انقدرا کول نیستم که نشون میدم...اونقدرام سر به زیر نیستم که به نظر  میاد...از خودم راضیم و مهم نیست بقیه چه تصوری دارن...

حالا گوشی هم ندارم و معلوم نیست چی بشه ته این اومدن نیمدنا البته پرید هم هستم و نمیتونم برم و خب چه بهتر...باکی ندارم از اینکه کسی بدونه چمه...انقدر رنگم پریده و درد دارم و خونریزیم زیاده که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون...

خیلی اتفاقا افتاد این مدت...پدر دوستم و مادر دوستم فوت شدن...اون دور دورا وایستادم و نگاه کردم...نخواستم غمشو ببینم جلوترم نرفتم...نمیرمم...بعدتر هم که ببینمشون به رو نمیارم...همیشه از دست دادن سخته...کاری به مرگ که یه اتفاق طبیعیه ندارم...اینکه به خاطر دیگران بخواهی هی این از دست دادنه رو کش بدی جز عذاب چیزی برات نیست! من تلاشمو کردم...نخواست که برم...من هم نرفتم ولی عمیقن غمگین بودم...و هستم!

هنوز نشده برم دنیال اون چیزایی که تو سرمه ولی مرتب بهشون اضافه میشه...این یعنی امید! دایره ادمایی که میشناسنم زیاد و زیادتر شده و سر حرف و رفتار من قسم میخورن و این دلشوره هام رو میشوره میبره...یعنی یه کارایی واسم میکنن که خودم با خودم فکراشو میکنم میبینم چقدر دوسم دارن....نمونش  همین الان و کیسه داروی انعقاد خون و تقویتی که اورده داده دم خونه و رفته! در حدی که بهشون گفته شده که منو چرا انقدر دوست دارن و اومدن و ازم پرسیدن که من خیلی ضایعم؟!

هر چی میگذره میبینم چقدر بعضی ادما مسخرن...یه چیزایی براشون مهمه که منو هر کارم بکنی بازم برام مهم نیست!به جای درست کردن اخلاقشون از من خرده میگیرن...و خب امیدوارم یه روزی خودشون بفهمن که چقدر تباه بودن...و در پی درست کردنش بربیان....تا کی کلاس گذاشتن و خودبرتربینی...بیا پایین از تو ابرا...

خدایا میدونی که الان تو چه وضعیتیم مثه همیشه دستمو بگیر و یکی یکی ببر در خونه ارزوهام قدر اون چیزی که برام گذاشتی کنار بده بهم...خدایا این شرایط و اوضاع رو درست کن تا ادما بفهمن با خودشون چند چندن و میخوان از اینجا به بعدش رو چیکار کنن!

حرف زیاده ولی گند زدم به گوشیم و اوف از قیمتا! برم ببینم چیکار میشه کرد!

  • دختر خوب