میرسد قاصدکی...

تاس طوسی سابق!

میرسد قاصدکی...

تاس طوسی سابق!

۵۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

میگویم چهار روز این هفته تعطیل است بیاید دست به دست هم کارتان را تمام میکنیم...

میگویند دوروز که عذارای است و مگر میشود نرفت!

مگر میشود کاروان را ندید مگر میشود تعزیه نرفت مگر میشود هیئت نرفت مگر میشود...


بروید به جهنم...!

من را بگو که فکر میکردم شیرخوارگان نرفته اند....!

من را بگو یا این ها را با این معنی جمعشان!

من را و این جلز و ولزم را...!



  • دختر خوب

دل را به غیر ِ عشق ِ تو بر باد داده ام/لعنت به قلب بی در و پیکرم حسین


© copyright پریسآتیس

شب اول نه شب دوم محرم بود که رفتم مسجد محل!چادری و پوشیده و سنگین رنگین...نمازم که تمام شد قران را که دست گرفتم،پچ پچ ها شروع شد...کاملن پیدا بود من منظورشان هستم!احدی از جایش تکان نمیخورد و گرنه با حجم غرغرها مواجه میشد.کوچک و بزرگ هم نداشت...همه گوشه ای را پیدا کرده بودند و به ان تکیه داده بودند...رویشان را گرفته بودند و به تازه واردها نگاه میکردند.مداح و سخنران هم کشک.حواسشان به چایی و کیک فلانی بود.به ....
شب بعد رفتم مسجد النبی...مراسم نبود،مسجد جامع آخرهایش بود،یک مسجدی بین راه پیدا کردیم فانوس روشن کرده بودند،هیچکس را نمیشناختم،با مانتوی روشن رفته بودم،قران را خواندم و پذیرایی شدم و رفتیم،شب بعد حسینیه ی اعظم،باز نماز و قران و شام و برگشتیم!
شب بعد مسجد امیرالمومنین مانتویی بودم بین ان همه چادری...دو نفر را میشناختم حرفم که باهاشان تمام شد رفتم گوشه ای و کمیل خواندم و قران و کلی نگاه که البته نگاهشان رابه جان میخرم...گویا اشنایی دیگر هم بود که من ندیدمش!

(از اینجا را مخصوصن برای پرسا نوشتم)
شب بعد رفته بودم حجله خوانی حضرت قاسم...دیتاشویی بود و مردها و مداح و سخنران و فلان را نشان میداد...خادم ها مانتویی بودند(با شال و روسری و کلی مهره ی براق از همه جاشان اویزان) و سرتاسر مسجد با گردگیر راه میرفتند...مدعوین مانتویی بودند حتا رنگی و نازک...بچه ها شلوغ میکردندو بپربپر حتا...!عده ای را میشناختم ...سلامی و صحبتی و تمام شد!(ولی فکر نمیکنم به این راحتی تمام شود....)
چیزی که میخواستم بگویم...این بود که دخترها و خانم های مسجد موقع سینه زنی حلقه تشکیل دادند،سینه زدند،همراهی کردند،(به قول آن اشنا یان سبک سبکی کردند همان سبک سری خودمان)و حتا یک بار خانمها و یکبار اقایان اشعار را تکرار میکردند...و حضورشان برای هم محسوس بود...کسی به کسی کار نداشت ...کلی خوراکی پخش شد که گویا متبرک بود و برایش سر و دست میشکاندند!کلی که میگویم فقط سه مدل بیسگوییت دیدم!ولی مرا یک بسته شکلات بس!

دیشب مسجد نرفتم و امشب و شب های بعد را نمیدانم...
جالب اینجاست که به دوستان هم سپرده ام مسجد نروند...!مسجد محل...
مسجد محل از من انتظار دارد...از من دختر...در عبادتم در عزاداریم در پوششم در ارایشم در ...!

  • دختر خوب
مارا ب دعا کاش نسازند فراموش،رندان سحرخیر ک جییگر مایند
  • دختر خوب
پی امی دریافت میکردم،پیامکی،ایمیلی،حرفی،بحثی!

شب مهمی بود...باور کن!
  • دختر خوب
برا سلامتی همه ی بیماران،مخصوصن مریض منظورم،تو این روزای عزیز دعا کنید:-(
  • دختر خوب
با دلم یکرنگ و مهرآمیز باش،
بر لبانم شعر شورانگیز باش،
تا نسوزد از حسادت سینه ام،
غیر من با هر که در پرهیز باش،
پیش من باش ای بهار پرشکوه،
در تنم ویرانگر پاییز باش....
  • دختر خوب
نشسته بودم های های اشک ریختن مادران رامیدیدم،بچه هارا،ترس ازدست دادنشان را،ربابوارعلی اصغرشان رامیپرستیدند!
  • دختر خوب
امان از دو نقطه خط ها...مینویسی مینویسی ولی اینتر لعنتی جایش را ب دیلیت میدهد و ریپلیس آن میشود":|"
  • دختر خوب
اگه یباری تو مراسمی جایی بی ربط کسی ازم سنتو پرسید چ باشی چ نباشی با پشت دست میزنم تو دهنش...و بعد لبخند ژکوند تحویلش میدم!میفهمی منو مامانجان،میفهمی؟
  • دختر خوب
با افزایش تستسترون،فرد ب سوی موفقیت پیش میرود!
این آخرین جمله از برنامه ای بود ک ددی تماشایش میکرد!

-شیطانه میگه...
  • دختر خوب