ک تو تاریکیا میرفتم پیشش میگفتم مثلن"دلت نمیخواد بابای ی دختر خوشگل با چکمه های بلند و پالتوی صورتی با سه تا دکمه ی بزرگ و موهای بافته با مماخ قرمز باشی؟"یا حتا میگفتم"پسر مو بور چاقال با بندینک شلواری و کفش چرم زرشکی ک تازه راه رفتن یادگرفته چی؟"بعد میخندید میگفت"تو به من قول دادی"... درست مثل فردا صبح امشبو یادم میرفت و میگفتم باشه حالا، اخماتو وا کن!
من به شهریور جفا کردم،بهمن 24پسته قاه قاه ب ریشم میخندد،میگوید هان من آن زائر در خلوت سرای خاصم،بگو،بگو فلانی ز مریدان خاک درگه ماست،بگو،بلند بگو،بلندتر! بگو ای گنگ خواب دیده،بگو،بلندتر بگو!