امشب ازون شباس
جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۲۳ ب.ظ
ک تو تاریکیا میرفتم پیشش میگفتم مثلن"دلت نمیخواد بابای ی دختر خوشگل با چکمه های بلند و پالتوی صورتی با سه تا دکمه ی بزرگ و موهای بافته با مماخ قرمز باشی؟"یا حتا میگفتم"پسر مو بور چاقال با بندینک شلواری و کفش چرم زرشکی ک تازه راه رفتن یادگرفته چی؟"بعد میخندید میگفت"تو به من قول دادی"...
درست مثل فردا صبح امشبو یادم میرفت و میگفتم باشه حالا، اخماتو وا کن!
درست مثل فردا صبح امشبو یادم میرفت و میگفتم باشه حالا، اخماتو وا کن!
- ۹۵/۱۱/۰۸