اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول...
حیف ادامه شعرو ننویسم:رسد به دولت وصل تو کار من به اصول...
کلی نوشتم کلی از 93،94 و 95!دلم نخواست تایید کنم...
ولی خواستم به آقای بنفش بگم:من بودم...من برا اسفند94 بودنش دوستش داشتم!
وقتی اینجا خواندم:تا چه زمانی وبلاگنویسیات ادامه دارد؟
وقتی اینجا خندیدم!
وقتی بعد خوندن اینجا دلم گرفت!
وقتی رسیدم اینجا و...
خیلی چیزا خوندم،خیلی چیزا اومد تو فکرم...هی نوشتم...هی نوشتم...جرات نکردم تایید کنم...
بذار94 همون غروب چهارشنبه باشه که نفهمیدم چطوری گذشت،بذار 95 با شیرینی سفره ای شروع بشه که دور تنگ ماهی قرمزش ربان سیاه پیچیده بودن،
دیگه نمیخوام چیزی از 94 بردارم بیارم...هیچ خاطره ی بدی رو...هیچ انتظار دور و درازی رو...هیچی هیچی!نمیخوام چیزی رو تموم کنم...نه وبلاگو...نه دختر خوب بودنو نه چیز دیگه ای رو...
بذار 95 سال من باشه...!میخوام شروع کنم...
میخوام بهار باشم...زندگی باشم...
میخوام 95 مثه بارون اول صبح باشه....میخوام پر طراوت باشم...!
چشمامو مبندم و یه نفس عمیق و این عکس و بعدم دکمه ی ذخیره و انتشار....

خدا با منه....=)))هست!همیشه بوده!
- ۹۵/۰۱/۰۴