میرسد قاصدکی...

تاس طوسی سابق!

میرسد قاصدکی...

تاس طوسی سابق!

مثل همین تاریخ!

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۵۶ ب.ظ

                                            

اومدم منتشرش کنم ولی دست دلم نرفت!مال خیلی وقت پیشه! مال همون شبی که قرار بود دیگه شبم صبح نشه!

یه جایی از متنش نوشته بودم " یه روزی میرسه که میبینی صمیمی ترین دوستاتم تاریخ تولدتو فراموش کردن، نه که انتظاری داشته باشی، میفهمی که انقدرا که برات مهمن، براشون مهم نیستی "...

به قول شازده کوچولو، آدمی که اجازه داد اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه!

و چه چیزی بالاتر از برگردوندن اشک به چشمای یه دختر، که یه بغض بزرگ همیشه ی خدا توی گلوش بوده....

هنوز زمان میخوام، هنوز خود من در خود من در خود من زندانیست!

و وای اگه این یکی دو ماه دیگه هم بگذره و هنوز غرامت بدم و وای از من بعد از این روزها...

 

 

 

 

  • دختر خوب

نظرات  (۳)

سلام. حالتون خوبه؟

دوست دارید صحبت کنید؟

پاسخ:
سلام، ممنونم!شما چطوری؟ً
برای درد انگشتتون یه دکتر مغز و اعصاب خوب برین... احتمال میدم دیسک گردن داشته باشین...جدیش بگیرین لطفن!

نمیدونم کجای ذهنم کلمات رو حبس کردم که دیگه یادم رفته یه روزی وجود داشتن...
فکر میکنم همه منتظر یه جرقه باشن...همه ی بلاگرها...همه پرن!

آدما رهگذرن، یا ازشون می‌گذری یا ازت می‌گذرن.

پاسخ:
راست میگی...! خیلی حرف قشنگی بود!

شکر خدا، ممنون...

هعی... یکم سخت شده اوضاع... برای دو-سه تا درد دیگه دکتر رفتم، اینا رو گذاشتم یذره بگذره، بعد برم! :)

 

خب بلاگ برای همینه... تخلیه کنید بریزید بیرون همه رو!... اضافیا که خالی میشن، اصلیا خودشونو نشون میدن...

پاسخ:
:| ای بابا!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">