میگه :
یکی ست ترک و تازی در این معامله حافظ...
حدیث عشق بیان کن ،بدان زمان که تو دانی...
هر وبی خواننده های خودشو پیدا میکنه!کسی رو اجبار نمیکنم برای امدن!
پس...شروع میکنم...
برتابریم...
- ۱ نظر
- ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۵
میگه :
یکی ست ترک و تازی در این معامله حافظ...
حدیث عشق بیان کن ،بدان زمان که تو دانی...
هر وبی خواننده های خودشو پیدا میکنه!کسی رو اجبار نمیکنم برای امدن!
پس...شروع میکنم...
برتابریم...
شیخ را گفتند این نابسامانی از کجا به شما رسید؟
شیخ گفت ترک بلاد خویش کردمی و به آمال رخت بربستم و راهی شدم تا با مردمان دیگر عجین شوم!چندی گذشت و مقصدی نیافتم و توبه کردم و قصد وطن کردم و بازگشتم!رنگ و روغنی کردمو زی از سر گرفتم ! از کدخدا و جفایش به مردم مکدر شدم و دم برنیاوردم تا باز ستم پیشه کرد...
بلاد بلاگفا را سروری درست درمان نبودی و مطالبم به فنا دادندی...هر چند مواهب بسیاری داشتی!
از بلاگ اسکای و پرشین بلاگ و دیگر مواطین هر یک توشه ای برچیدم و خود را به بلاگ رساندم
و سراغ خانه ی کدخدایش گرفتم،امید که آبش به تنم بسازد و از کیسه اش چرک ام درآیدو شوخ از سر باز کنم و با خیالی اسوده عمری اینجا بسایم!
و سرور ما به سرور اینجاست!همانا دو سرور به از یک سرور!
در این بی امکاناتی سر و سور ی از جانب من شما را نیست!
و دوستان گزیده و همرهان مورد اطمینان را در این سرا سرایی است!
و به زودی کوچ کرده و ییلاق قشلاق میکنم !
ببخشید و ببخشایید بر من!
و شاعر میفرماید : پستم را سرسری مَیخوان ای اوستاد پست خوانی
که من در بلاگفای خودمون سری داشتم او سامانی...