از صبح دستی ب سروگوش اتاقم کشیدم،حتا آن کشوی لعنتی،از توش بته جغه میریخت بیرون،pcرا ک جمع کردم،ملزومات3ماه آتی را چیدم،شدهمان میزآرزوها!فقط برگه های یادداشت رنگی رنگی کم دارد!
-باتوشروع کردم،حیف ک ناکام شدی،حیف ک فقط کبدو کلیه هات اهدا شد،حیف ک دل مراسم رفتن ندارم!
-خدایا داغ نبینم!بذار فقط داغ بذارم!:,-(